🌠سیاره

امروز زنگ زدن و گفتن شنبه کلاسم تشکیل نمیشه ،آخه معلمم رفته کربلا ....هفته دیگه هم که وفات امام رضا ست ... ميره تا 28 آذر ،راستی 29هم ساز شناسی داریم ...حسابی باید تمرین کنم.

امروز روز بدی هم بود هم نه ،خيييييلي موبایل دستم بود جوری که دیگه ازش خسته شدم نمیدونم چکار کنم که ازش جدا بشم ؟!

گل هایی که الان تو آشپز خونه جا خوش کردن تا هوا گرم بشه ... از همه بیشتر عاشق اون تارهای کشنده ی شاخه ی شکسته ی گل قاشقیم  ...

اش نذريمون رو مامانم امروز درست کرد و حسابی خوشمزه بود ،من و خواهرم یکم دیر بیدار شدیم چون دیشب تا ساعت 1و نیم حرم بودیم و صبح نشد زود بیدار شیم ولی بازم خوب بود چون مامانم هنوز همه ی رشته ها رو نریخته بود و من و گلم تونستيم یکم بریزیم و دعا کنیم ... امروز روز غم انگیزی بود

با اینکه فکر میکردیم نمیشه بريم زیارت و قصدمون نبود که بريم تو ،يدفعه راه باز شد و خودبخود رفتیم تو ،اونقدر شلوغ نبود.واقعا خوب بود و سبک شدم و حالم خوب شد ،خداروشکر برای دوستاي وبلاگم هم دعا کردم ... این عکس رو هم موقع زیارت گرفتم ...   ...

امشب و همین الان قراره بريم جلوی حرم واسه عرض تسلیت و دیدار حرم امام خوبی ها .....واقعا خوشحالم

سلام به سه شنبه ی عزیزم ،امروز کلاس خواهر کوچولوم تشکیل نشد ...و امروز تو خونه ایم . قراره برای فردا آش رشته درست کنیم و به خیمه ی نزدیک خونمون بدیم تا بین مردم پخش بشه .اربعین هم اومد و محرم هم تموم شد کاش همیشه با گذشت این ماه و این روزا ما آدما بهتر اسلام و امام عزيزمون بشناسیم و به عمق این واقعه مهم پی ببریم .

این دکوريه که تازه چیدم تا کنارش احساس خوبی بدست بیارم ،مخصوصا با دیدن عکسم ... ...

امروز شروع شد با حالی بهتر از دیروز  دیشب با خواهرم کلی نون ریز کردیم و ریختیم توی باغچمون ،صبح که بیدار شدیم گنجشکا همش نوش جان کرده بودن ! خیلی جالبه انگار منتظرن و ما احساس میکنیم فقط مهمون حیاط ما میشن آخه توی تمامی همسایه هامون فقط ماییم که درخت داریم توی حیاط... این حیاط پاییزی ما    ...

نمیدونم چه خاصیتی داره که هر وقت خواهرم خوابه یا خونه نیست من ساکت و ارومم و برعکس الان خواهرم خوابه و انگار من هم باهاش به خواب رفتم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم ...این یه وابستگی خیلی شدید که بین ماست و تا این حد پیش رفته .